https://srmshq.ir/x1bmyq
معرفی فیلم این شماره را اختصاص دادهام به اثری که نه امتیازات بالایی را در ردهبندیهای معمول سایتهای سینمایی به خود اختصاص داده و نه کارگردان پرآوازه و نام آشنایی فیلم را به ثمر رسانده، شاید بتوان گفت که این فیلم ترکیبی است از داستان متوسط، موسیقی متن آرام و بدون هیاهو و جلوههای ویژهای در حد صفر که در نگاه اول در میان انبوهی از آثار پر سر وصدای سالیان اخیر احتمالاً نبایستی جایگاه خاصی داشته باشد، دقیقاً همانند ظرف سوپی که در یک مهمانی باشکوه تنها گوشهای از میز را به خود اختصاص داده و در قیاس با سایر خوراکهای رنگارنگ محلی برای عرضاندام نداشته اما یک بار چشیدن آن با ترکیب بینظیر مواد اولیه و ادویه بهکاررفته در آن به یکباره تمامی جلوه دیگر اغذیه را به حاشیه رانده و وادارتان میکند که با اشتها و لذت از چشیدن این طعم و عطر کمنظیر لذت ببرید، در این فیلم نیز دقیقاً تیم بازیگران مسن نامآشنا و حرفهای و قدیمی شما را به یاد همان ترکیب فوقالعاده سوپ بینظیر توصیفات ما میاندازد. چهار هنرپیشه فوقالعاده و سرآمد در دهههای شصت تا نود میلادی شاکله اصلی ساختمان این اثر را چنان ماهرانه بنا میکنند که خیلی زود با فراموش نمودن تمام اشکالات داستانی و جنبههای فانتزی قصه دل در گرو دنبال نمودن روایتی میدهیم که اختصاص دارد به پیرمردانی به انتهای خط رسیده که تمامی آرزوهای خود را برای بازنشستگی توأم با آسایش به دلیل تصمیم سرمایهداران و قدرتمندان قانونگذار در معرض خطر مییابند.
Going in Style
ژانر: پلیسی کمدی سرقت
کارگردان: زک بِرَف
فیلمنامهنویسان: ادوارد کانون - تئودور ملفی
بازیگران: مورگان فریمن - مایکل کین - آلن آرکین - آن مارگارت
زمان: ۹۶ دقیقه
خلاصه فیلم: سه دوست بازنشسته که تمامی دوران کاری خود را با صداقت در یک شرکت مشترک به پایان رساندهاند درمییابند که کارفرمای اصلی ایشان که در حقیقت بانک پرداختکننده حقوق و مستمری ایشان میباشد با سوءاستفاده از قوانین و تغییر موقعیت جغرافیایی شرکت به چین خود را از مسئولیت پرداخت حقوق ایشان در سنین سالخوردگی معاف نموده و با توجه به قدرت سرمایهداران هیچ راه حقوقی برای پیگیری مطالبات آنها وجود ندارد، این سه دوست که هریک بهطور جداگانه با مشکلات جسمی و عاطفی ناشی از تنهایی و دور بودن از عزیزان خود مواجه هستند تصمیم میگیرند با طرح نقشه ماهرانهای اقدام به سرقت از بانکی نمایند که مسبب بدبختی آنهاست و این در حالی میباشد که هیچیک از آنها در طول زندگیاش حتی یک بار هم دست به اسلحه نبرده است...
این فیلم را همزمان با رویدادهای خبری مرتبط با مصوبه جدید مجلس شورای اسلامی در خصوص افزایش سن بازنشستگی کارگران و کارمندان شاغل که بازتاب گستردهای در جامعه داشت به تماشا نشستم، تصمیمات بدون کارشناسی جمعی از نمایندگانی که بدون توجه به دلایل رخ دادن شرایط نامطلوب برای صندوقهای بازنشستگی و جلوگیری از تکرار این اشتباهات جبرانناپذیر سهلالوصولترین راه را در این یافتهاند که کارگران و افراد تحت پوشش وادار به ماندن هر چه بیشتر در صف پرداختکنندگان پول به صندوقهای یاد شده از طریق به تعویق انداختن زمان بازنشستگی باشند و خود با خیالی راحت وظیفه درمان و اصلاح خطای غیر قابل جبران خویش در زمینه لطمه خوردن به اعتماد عمومی را به گردن نمایندگان و مدیرانی که در آینده به جای آنها خواهند نشست انداخته و به آسودگی به دنبال زندگی خویش در پستهای جدید دولتی و اقتصادی خواهند رفت. حکایت آشنای اینگونه تصمیمات که همواره فشار آن بر دوش اقشار ضعیف جامعه میباشد محور اصلی طنز تلخ فیلمی است که در این شماره به آن پرداختهایم.
سه دوست داستان ما با بازیهای دوستداشتنی و روان سه بازیگر مطرح پا به سن گذاشته چنان وابستگی عاطفی و همدردی صمیمانهای را با تماشاچی اثر خلق مینمایند که در جایجای فیلم بارها خود را در موقعیت آنها تصور میکنیم، فیلم به یک رده سنی خاص تعلق ندارد آنچه اثر را مطلوب نظر عامه ساخته سرنوشت انسانهای حاشیهای جامعه میباشد که هر یک میتوانند بهعنوان پدربزرگ، مادربزرگ، والدین سالخوردهمان و یا حتی آیینهای از خود ما در آیندهای نهچندان دور دیده شوند. آدمهایی که نومیدی خود را از حمایت قانونی که سالیان دراز به آن متعهد بودهاند را با تنها راه چاره ممکن برای زندگی شرافتمندانه که همان قانونشکنی هست قابل التیام مییابند، در جایی از اثر یکی از پیرمردها برای ترغیب دوستش به مشارکت در سرقت جملهای میگوید که شاهبیت تمام دیالوگهای فیلم است: «این بانکها عملاً این کشور را نابود کردهاند، آنها رویاهای بسیاری از مردم را تباه کردند و هیچ اتفاقی برایشان نیفتاده، ما سه تا پیرمرد یکی از این بانکها رو سرقت میکنیم و بعد در میریم و با عزت از بازنشستگی لذت میبریم. در بدترین حالت گرفتار میشیم، یک تخت و سه وعده غذا در روز بهمون تعلق میگیره و بدون شک مراقبتهای بهداشتی بهتری نسبت به این بیرون دریافت میکنیم.»
شیمی رابطه سه بازیگر اصلی فیلم که جملگی در رده برندگان جایزه اسکار هستند در این اثر آنچنان کارآمد است که احساس میکنیم در عالم واقعیت هم اینان سی سال دوستی را با اطمینان و صداقت کامل به یکدیگر سپری نمودهاند، ضرباهنگ داستان بسیار منطقی بوده و تقریباً ورود و خروج شخصیتهای فرعی به قصه در بهترین زمان ممکن رخ داده و لطمهای به روایت بینقص این سرقت ساده نمیاندازد. با شیفتگی از همان دقایق ابتدایی آغاز فیلم با این شخصیتها همذاتپنداری نموده و در حالی که از پایان حتمی داستان تا حد زیادی مطمئن هستیم باز مشتاقانه به انتظار باز شدن دریچهای در آسمان معجزات و تحقق آنچه که سزاوار شخصیتهای بیغل و غش قصه میباشد خواهیم نشست. فیلم در گذر زمان نمونههای مشابهی را داشته و احتمالاً در آینده هم شاهد تماشای آثاری با این تم خواهیم بود اما بدون شک جمع کردن دوباره چهار ستاره نامدار همچون فریمن، کین، آرکین و مارگارت غیر قابل تکرار خواهد بود.
تماشای این فیلم شیرین و خاطرهانگیز را برای فراموشی کوتاهمدت غصههای زندگیتان به شما پیشنهاد میدهم. کامروا باشید.
https://srmshq.ir/nbwf7t
او یک آدم ته خطی بود، هیچوقت از هیچ موقعیت یأسآوری نترسیده بود. فقط از موقعیتهای بسیار حاد میترسید و نه چیز دیگر.
بهرغم کسادی، او همچنان به کارش افتخار میکرد. میگفت: « تو این دنیا از دو نفر به هیچوجه نمیشه صرفنظر کرد، قابله و گورکن. یکی استقبال میکنه، اون یکی بدرقه. وسط این دوتا، مردم گلیم خودشون رو از آب بیرون میکشن.»
در کل ناحیه، بحث خاکسپاری که میشد، گانگلیون و «تدفینهای بیدرد»اش، آنطور که خودش تضمین میکرد، ردخور نداشت. سرش آنقدر شلوغ میشد که پیش میآمد دعا کند خدا از خون بعضیها بگذرد و زنده نگهشان دارد.
وقتی از مولو میپرسیدند که در زندگی چه کار میکند، جواب میداد: « تو کار پیراپزشکیام» و وانمود میکرد از کارش راضی است. ژرژ مسائل مربوط به هویتش را از خیلی وقت پیش حل کرده بود و وقتی همین سؤال را ازش میپرسیدند، صادقانه جواب میداد: «من تو زندگی هیچ کاری نمیکنم، تو بخش مرگ مشغولم.»
«ادموند گانگلیون و پسر»، اولین رمان ژوئل اگلوف در سال هزار و نهصد و نود و نه منتشر میشود و موفق به کسب جایزۀ الن فورنیه میگردد.
بعد از آن اگلوف کتاب «منگی» را در سال دوهزار و پنج و «عوضی» را در سال دوهزار و هشت مینویسد.
کتاب «منگی» باز موفق به دریافت جایزۀ لیورانتر میشود.
ترتیب خوانش این کتابها برای ما طبعاً به ترتیب ترجمههای آقای اصغر نوری و نشر افق هستند که به این شکل بوده: منگی، عوضی و ادموند گانگلیون و پسر.
بدیهی است که بسیاری از دوستداران و مخاطبان حرفهای و جدی ادبیات داستانی تا به حال با آثار این نویسنده آشنا شدهاند و کمتر کسی را میشناسم که نام این نویسندۀ نوظهور و پرطرفدار فرانسوی را نشنیده باشد، اما باید بگویم میزان محبوبیت و مقبول واقع شدن داستانها میان خوانندگان، به عواملی بستگی دارد که پرداختن به آنها در این مقال نمیگنجد.
من هر سه اثر را به دلایل مختلفی مثل ایجاد موقعیتهای پیچیده در عین سادگی شکل روایت داستان، شخصیتپردازیهای قدرتمند و فضاسازی خارقالعادهشان دوست داشتم و نمیتوانم هیچ مقایسهای میان آنها انجام دهم، چراکه هر یک از روایتها به جا و به وقت مقتضی خود، برگ برندهای برای رو کردن داشته و موفق شدند که بنده را بهعنوان خواننده تا پایان داستان با خود همراه کنند.
باید خیلی زودتر دربارۀ اگلوف و آثار محبوبش مینوشتم اما حالا هم که خبردار شدم، نویسندۀ فرانسوی، آخرین اثر داستانیاش را تقدیم مترجم کرده، به نظرم وقت خوبی است که به آن اشاره کنم.
(اصغر نوری متنها را از فرانسوی به فارسی برگردانده است.)
اگلوف تجربۀ فیلمنامهنویسی و دستیار کارگردانی را هم در کارنامۀ خود دارد، اما حالا تمام وقتش را به نویسندگی اختصاص داده و چه از این بهتر!
جایی دربارۀ اگلوف خواندم که «در جهان تاریک رمانهایش، به این راحتیها نمیتوان به دنبال رسیدن به آرزوها بود.» یا جملهای که میگوید:«بیرون تقویم، هیچی خبر از اومدن بهار نمیده!»
بعد از خواندن هر یک از آثار نویسنده، میتوان به نقاط ضعف و قوت هر یک پی برد. (برخی نقطۀ قوتش را استفاده از زبان و لحن و ریتم مناسب و نگاهش به دنیا و مسائل اجتماعی پیرامونش و چگونگی انعکاس دادن آنها در قالب کمدی سیاه در داستانهایش میدانند.)
همانطور که رضایت مخاطبان از منگی بسیار بیشتر از اثر اول اگلوف، یعنی ادموند گانگلیون و پسر بوده، اما به نظر من طبیعی است که نویسنده در نگارش اثرهای بعدی خود، نسبت به کارهای قبلی پیشرفت داشته باشد و به همین منظور اختلاف سلایق و پذیرش و یا عدم استقبال مخاطب را در این مورد قابل قبول میدانم.
اصلاً قصد ندارم به داستان هیچکدام از این سه اثر اشاره کنم. هر سه بکر، منحصر به فرد و تا حدودی همراه با طنز تلخ و فضای تاریک هستند و سطح توقعات و میزان رضایت و درگیریهای ذهنی متفاوت و خاصی را بعد از پایان، برای مخاطب رقم میزنند.
امیدوارم بر اساس ملاکهای درستی کتابها را برای خواندن انتخاب کنید و از مطالعه لذت ببرید.
https://srmshq.ir/9k0geo
۱. سایهام را در چمدانی پر از خاطرات افسون گر تو میگذارم میبرم خودم را به دنجترین جای جهان آنجا که آتشی باشد و ساحلی بنشینم خیره به امواج
چمدانم را پرت کنم درون دریا
شاید کسی در دوردستها پیدایش کند... سایهام و خاطرات تو را بردارد و یک عمر از بچگی، بزرگ نشده و شاد من و طعم خوش بوسهها و آغوش آتشینت حظ ببرد
۲. هر روز صبح روحهای مریضترمان را درون جسم بیمارمان جا میدهیم میکشیم
پاهای سنگینمان را در خیابانها
در چشمها کورسوی امیدی نیست
قلبها خشکیده و تیره است، مغزهایمان یک کلاف سردرگم و خونهایمان هر چه میگذرد سیاهتر میشود
هیچ اتفاقی شادمان نمیکند گویی همگی مردگانی هستیم که قبر نداریم
بیایید برای هیچ چیز در این جهان دست و پا نزنیم دنیایی که برای بقایش به هیچ بند است اعتباری ندارد
۳. یک صندلی خالی و اتاقی که مه گرفته از آخرین عطری که بر تنت نشاندی اینجا منم و یک حافظه لرزان که با آخرین توانش تو را به یاد میآورد
اینها افکار پیرمردی تنهاست که چشم به در دارد تا یک نفر بیایید و حالش را بپرسد
خانه سالمندان پر از بزرگانی است رها شده، منزوی و فرتوت تا آخرین روزهای عمرشان را با پرستارشان بگذرانند نسلی که تمام شده است. نسلی که از بیمعرفتی فرزندانشان شاکی و دلگیرند اما توانی ندارند ناتوانی و کهولت سن و گرفتاری فرزندان بهانه را جور کرده تا در گوشهای منزوی شوند و با خاطرات خوش و ناخوششان همبستر
۴.در این زمانه که جهان در دستان قدرتمند سوشال مدیا احاطه شده هر روز بیشتر منزوی میشویم مهارت صحبتمان آنقدری که در چتها زیاد است در دیدارهایمان نیست گاهی به لکنت میافتیم باورمان نمیشود همین آدم در فضاهای مجازی به این خوبی حرف میزده گاهی آنقدر سرمان در گوشیهایمان فرو میرود که از نزدیکترین افراد زندگیمان غافل میشویم کنار همیم اما تنهاییم با صدها دوست مجازی احساس صمیمیت میکنیم آدمهایی که گاه هیچوقت دیده نمیشوند و دلخوش سطحی روزگارمان میشوند و ما بهمراتب تنها و تنهاتر روزگار میگذرانیم.
۵. پدر رفت و مادر به دنبالش چنان به سرعت که گویی تنها ماندن برایش ترس داشت نمیخواست منتکش بچههایش باشد دوست داشت تا پایش توان رفتن با واکر را دارد زنده باشد میگفت دوست دارد قبل از پدر برود اما دوام نیاورد پدر که رفت چنان بهتزده بود که تا چند روز رفتنش را نپذیرفت باورش نمیشد بعد چند روز دید صدای عصای پدر به گوشش نمیرسد خانه از وجود و گرمایش خالی است و بغضش ترکید آنقدر گریه کرد که بیحال و خسته شد هر چه صدایش میکرد جوابی نمیگرفت و در نهایت او هم چند روز بعد رفت... نفسم به نفست بنده را باید در عشقهای قدیمی یافت درست مثل آنها که رفتند و مرا چنان تنها گذاشتند که واژه تنهایی گم شد در گوشه ذهنم از بس فریادشان زدم و به یادشان آوردم.
۶. فراموشی خیلی هم بد نیست بعضی وقتها جذاب هم هست بگذار یادت برود چه رنجها بردهای از کسانی که ادعای دوست داشتنت را دارند از دوستی که فقط نام دوست را یدک میکشد از همراهی که راهت را به ویرانی کشانده و روحت را رو به جنون. تو خودت را به سختی، از نو میسازی، دوباره و چندباره روی پاهایت میایستی و با خودت میگویی دیگر تمام شد این بار، بار آخری است که میشکنی و دل به آخرین بارقههای امید در قلبت میبندی، شاید فردا روشنتر از امروز باشد آری فراموشی یک هدیه بزرگ است.
۷.در دنیای تنهایم، با موجودی خیالی دوستم، دوست صمیمی، حرف میزنیم دست در دست راه میرویم و خیابانگردی میکنیم، گاهی دعوا میکنیم، در آغوش هم آرام میگیریم، با هم فیلم میبینیم، میرقصیم، قاهقاه میخندیم، اسپاگتی میخوریم، نمیدانم اما چرا این دوست خیالی این همه شبیه توست.